شماره ٣٠٠: اى ز مژگان تو در چشم گلستان خارها

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
اى ز مژگان تو در چشم گلستان خارها
گل ز سوداى رخت افتاده در بازارها
هر سحرگه کيمياى سرخ رويى مى زند
آفتاب رحمت عام تو بر ديوارها
اهل تقوى هر سحر در قلزم خون مى کشند
همچو صبح از دستبرد غمزه ات دستارها
کمترين بازى درين ميدان بود سر باختن
در کف طفلان چو چوگان است اينجا دارها
چشم پر کار تو از اهل سلامت مى کشد
نغمه اقرارها از پرده انکارها
تا نيارد بخيه راز ترا بر روى کار
چرخ دارد از کواکب بر دهن مسمارها
چار بازار عناصر پر مکرر گشته است
وقت آن آمد که برچينند اين بازارها
خاکساران غافل از احوال عالم نيستند
در بغل آيينه ها دارند اين ديوارها
ما نه مرد گفتگوى عشق بوديم از ازل
جست برقي، آب شد مهر لب گفتارها
گر چنين عشق حقيقى بر تو پرتو افکند
خط کشد فکر تو صائب بر سر گفتارها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید