نااميدى بردهد اشکى که مى باريم ما
رزق قانون مى شود تخمى که مى کاريم ما
هر که پا کج مى گذارد ما دل خود مى خوريم
شيشه ناموس عالم در بغل داريم ما
در شکار شوخ چشمان دست و پا گم مى کنيم
ورنه آهو را به دام خويش مى آريم ما
در کف عشقيم عاجز، ورنه در ميدان رزم
شير مردان را به مژگان جبهه مى خاريم ما
نيست صائب قسمت کوتاه بينان هوس
آنچه از چشم سياهش در نظر داريم ما