شماره ١٥٥: مى برد از هوش پيش از آمدن بويش مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
مى برد از هوش پيش از آمدن بويش مرا
نيست جز حسرت، نصيب ديده از رويش مرا
با خيال او نظر بازى نمى آيد ز من
بس که ترسيده است چشم از تندى خويش مرا
در رگ ابر سيه اميد باران است بيش
يک سر مو نيست بيم از چين ابرويش مرا
گر چو مژگان صد زبان پيدا کنم، چون مردمک
مهر بر لب مى زند چشم سخنگويش مرا
از نصيحت هر قدر مى آورم دل را به راه
مى برد از راه بيرون، قد دلجويش مرا
نيست پنهان پيچ و تاب من ز قد و زلف او
دست چون موى کمر پيچيده هر مويش مرا
برگ عيش من در ايام خزان آماده است
تا به گل رفته است پا چون سرو در کويش مرا
گر چه زان سنگين دل آمد بارها پايش به سنگ
همچنان بى تابى دل مى برد سويش مرا
چشم حيران گر شود چون زلف سر تا پاى من
نيست صائب سيرى از نظاره رويش مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید