بيا بيا و مترسان مرا ز جانبازى
که هست پيش تو جانبازيم کمين بازى
کجا بچشم تو آيد نيازمندى من
که نازنين جهانى و سربسر نازى
به پيش قد تو چون سرو پاى در گل ماند
چگونه با تو کند دعوى سرافرازى
چو تير راست شدم با تو اى کمان ابرو
مگر که گوشه چشمى بحالم اندازى
چگونه فاش شد اسرار عشقبازى من
اگر نه غمزه شوخ تو کرد غمازى
چه طالع است ندانم که جان من سوزى
ولى چو بخت بدين خسته دل نمى سازى
چو عود ز آتش عشق تو سوزم و سازم
چو چنگ اگر چه مرا در کنار بنوازى
مرا چو عيسى مريم نسيم جان بخشد
از آنکه با سر زلف تو کرد دمسازى
چنانکه در ره عشقت يگانه است حسين
تو نيز در همه عالم بحسن ممتازى