اى کاشکى غم تو نصيب دلم شدى
تا با غم تو خاطر خود شاد کردمى
خسرو نيم که بر لب شيرين طمع کنم
بارى همان وظيفه فرهاد کردمى
آن شد که در مقابل رخسار و قامتت
وصف لطافت گل و شمشاد کردمى
گر با دلم خيال تو ميساخت پيش از اين
والله که از وصال تو کى ياد کردمى
با من اگر جنايت عشقت قرين شدى
دل را ز قيد عقل خود آزاد کردمى
همچون حسين نامه هستى دريدمى
آنگاه درس عشق تو بنياد کردمى