شماره ٢٤٢: جانم بسوخت از غم و بى غم نميکنى

غزلستان :: منصور حلاج :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
جانم بسوخت از غم و بى غم نميکنى
دانى جراحت دل و مرهم نميکنى
گفتم کنى عيادت ما از سر کرم
مرديم و پاى رنجه بماتم نميکنى
ما از تو قانعيم بيک غمزه سالها
يارب چه موجبست که آن هم نميکنى
جان مرا ز آتش حسرت بسوختى
جانا حذر ز آه دمادم نميکنى
چون حسن خويش دمبدم افزون کنى جفا
وز ناز و عشوه يک سر مو کم نميکنى
جان مرا که محرم اسرار کبرياست
اندر حريم وصل تو محرم نميکنى
تا گفتمت که اى گل خندان به بينمت
چشم مرا ز گريه تو بى نم نميکنى
عالم ز عشق تو همه در شورشند و تو
هيچ التفات جانب عالم نميکنى
رفت آنکه از جفاى تو فرياد کردمى
يا ذکر جور و ياد ز بيداد کردمى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید