بيا ايکه جانرا مداوا توئى
که ما دردمند و مسيحا توئى
جهان چون تن است و تو جان جهان
که چون جان نهان و هويدا توئى
چو ظاهر بباطن بياميختى
گهى ما تو باشيم و گه ما توئى
غلط ميکنم ما و تو خود کجاست
در آنجا که اى جان تنها توئى
بزن آتش اى عشق در ما و من
که ما جمله لائيم والا توئى
بهر گوشه اى از تو صد فتنه است
که سرمايه شور و غوغا توئى
تو معشوقى اى عشق و هم عاشقى
که ليلى و مجنون شيدا توئى
ز عالم چو آيينه اى ساختى
تماشاگر و هم تماشا توئى
فزايش نخواهم من از ديگرى
که روح مرا راحت افزا توئى
ز هر ذره جلوه دهى حسن خويش
که در ديده پيوسته بينا توئى
گر آشفته آيد حديث حسين
تو معذور دارش که گويا توئى