شماره ٢١٠: گفته اى اليوم اکملت لکم دين الهدى

غزلستان :: منصور حلاج :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گفته اى اليوم اکملت لکم دين الهدى
آن زمان کين رحمت مهداة اهدا کرده اى
تا ز مهر او تواند صبح صادق دم زدن
غره او را ز نور مهر غرا کرده اى
تا بود شب آيتى از گيسوى مشگين او
طره هاى ليل را از وى مطرا کرده اى
تا نسيم جعد او همراه کرده نکهتى
زو همه آفاق را پر مشک سارا کرده اى
شمه اى را از نسيم گلستان خلق او
رشک انفاس روانبخش مسيحا کرده اى
آن ملاحت داده اى او را که از يک ديدنش
يوسفان شش جهت را چون زليخا کرده اى
در بهار شرع از باغ رياحين و خضر
صحن غبرا را چو سطح چرخ خضرا کرده اى
کوس سبحانى بنام آن شه گيتى زده
مهر منشور جلال او را منيرا کرده اى
در معارج از مدارج داده او را ارتقا
کم کسى را واقف از اسرار اسرى کرده اى
گاه رمى او ز قول ما رميت اذرميت
بر رموز مخفى توحيد احيا کرده اى
اصفيا را صف زدن فرموده بر درگاه او
عيش ارباب صفا زيشان مصفا کرده اى
بر زبان نطق مهر خامشى پس چون زنم
چون تو کشف سر عشق از من تقاضا کرده اى
کشور جان را گرفته از کف سلطان عقل
با سپاه عشق شورانگيز يغما کرده اى
خسروانه نکته شيرين بگوش جان من
خوانده و آفاق را پر شور و غوغا کرده اى
کرده غارت جملگى سرمايه عقل مرا
جان غم فرسود من آماج سودا کرده اى
ما ظلوميم و جهول از احتمال بار يار
گر چه رسوائيم يارب نى تو رسوا کرده اى
کى پذيرد شأن ما پستى ز طعن قدسيان
قدر ما را چون ز کرمنا تو اعلا کرده اى
از حمال بار کى ترسيم چون تو از کرم
حمل ما را صد تلافى از حملنا کرده اى
از طريق لطف و احسان وارهان ما را ز ما
ايکه مجموع حجاب ما هم از ما کرده اى
غير لااحصى چه گويد در ثناى تو حسين
زانکه حمد خويشتن را هم تو احصا کرده اى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید