شماره ١٩٣: اگر چه شد دل ريشم ز دست هجر تو خون

غزلستان :: منصور حلاج :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر چه شد دل ريشم ز دست هجر تو خون
نشد خيال وصال تو از سرم بيرون
وفا و مهر تو از جان و دل همى ورزم
اگر چه ميکشم از تو جفاى گوناگون
ز عين جهل بود گر ز عشق برگردم
ز بار غم الف قدم ار شود چون نون
نماند طاقتم از هجر و صبر من کم شد
وليک عشق تو هر لحظه ميشود افزون
برفته از دل من نقش غيرت از غيرت
درون مسکن دل عشق تو نمود سکون
اگر نه بسته زنجير طره ات گردم
خرد هر آينه نسبت کند مرا مجنون
ز بسکه گريه کنان از در تو ميگذرم
شده ست کوى تو از خون ديده ام گلگون
هزار کس چو حسين آمدند بر در تو
دمى ز خانه برون شو براى اهل درون



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید