شماره ١٥٨: گرد زمين و آسمان من سالها گرديده ام

غزلستان :: منصور حلاج :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گرد زمين و آسمان من سالها گرديده ام
روشن مبادا چشم من چون تو مهى گرديده ام
تا دل بعشقت بسته ام از قيد هستى رسته ام
چون با غمت پيوسته ام از خويشتن ببريده ام
در خارزار آب و گل چون غنچه گشتم تنگدل
در گلشن روحانيان منزل از آن بگزيده ام
هر کس ببازار جهان سوداى سودى ميکند
من سودها بفروخته سوداى تو بخريده ام
تا جان بگلزار رضا شد عندليب جانفزا
از قربت خار بلا ريحان راحت چيده ام
هر کس علاج درد خود جويد پى آرام جان
ليکن من آشفته دل با دردت آراميده ام
چون راه علم و عقل را ديدم که پيچاپيچ بود
اى يار من يکبارگى در عاشقى پيچيده ام
عاقل بملک عافيت پيوسته گو تنها نشين
کز عشق آن بالا بلا از عافيت ببريده ام
تا چون حسين از اهل دل يابم صفاى خاطرى
عمرى بخاک بندگى روى وفا ماليده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید