شماره ١٠٣: سحرگه باد نوروزى چو از گلزار ميآيد

غزلستان :: منصور حلاج :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سحرگه باد نوروزى چو از گلزار ميآيد
مرا از بهر جان بخشى نسيم يار ميآيد
ببوى زلف رخسارش چو من سوى چمن آيم
گل و سنبل بچشم من سنان و خار ميآيد
توانم در ره جانان بآسانى سپردن جان
وليکن زيستن بى دوست بس دشوار ميآيد
دلم آزرده و مجروح مرهم يافتن مشکل
دگر هر لحظه آزارى بر اين آزار ميآيد
اگر در گوشه اى تنها حديث درددل گويم
فغان و ناله و آه از در و ديوار ميآيد
چو لاله داغ دل دارم که بى دلدار در گلشن
چو در گل بنگرم يادم از آن رخسار ميآيد
حسين ار وصل دريابى نثار دوست کن جانرا
که جان بهر چنين روزى مرا در کار ميآيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید