شماره ١٠٠: رندان که مقيمان خرابات الستند

غزلستان :: منصور حلاج :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
رندان که مقيمان خرابات الستند
از غمزه ساقى همه آشفته و مستند
برخاسته اند از سر مستى بارادت
زانروز که در ميکده عشق نشستند
تا چشم بنظاره آن يار گشادند
از ديدن اغيار همه ديده ببستند
زان شورش و مستى که ز هستى نهراسند
نشکفت اگر ساغر و پيمانه شکستند
از نشئه آن باده که از عشق قديمست
از جوى حوادث همه يکبار بجستند
دست از همه آفاق فشاندند ز غيرت
اى دوست بينديش که بارى ز چه رستند
از ذوق بلا نوش خرابات خرابند
در شوق بلى گوى مناجات الستند
از هستى خود جانب مستى بگريزند
تا خلق ندانند که اين طايفه هستند
مانند حسين از سر کونين گذشتند
با اين همه از طعن بدانديش نرستند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید