شماره ٩٢: دلبر برفت و درد دلم را دوا نکرد

غزلستان :: منصور حلاج :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلبر برفت و درد دلم را دوا نکرد
آن شوخ بين که بر من مسکين چها نکرد
زان نور چشم چشم وفا داشتم دريغ
کز عين مردمى نظرى سوى ما نکرد
گفتم هزار حاجت جانم روا کند
ناگه روانه گشت و يکى را دوا نکرد
خون دل شکسته من بى بهانه ريخت
وانديشه نيز از ديت خونبها نکرد
اينم ز هجر صعب تر آمد که آن صنم
وقت رحيل ياد من مبتلا نکرد
او شاه ملک حسن و جمالست و من گدا
از شه غريب نيست که ياد گدا نکرد
مهر و وفا مجوى حسين از مهى که او
با هيچکس چو عمر گرامى وفا نکرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید