شماره ١٨٠

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
حکمتى بشنو به فضل اى مستعين
پاک چون ماء معين از بومعين
چون بهشتت کى شود پر نور دل
تا درو نايد ز حکمت حور عين؟
دل به حورالعين حکمت کى رسد
تا نگردد خالى از ديو لعين؟
دل خزينه ى علم دين آمد، تو را
نيست برتر گوهرى از علم دين
مکر ديوان و هوس ها را منه
در خزينه ى علم رب العالمين
جان تو بر عالم علوى رسد
چون کنى مر علم را باجان عجين
دين و دنيا هر دوان مر راست راست
راستى را دار دين راستين
اسپ دنيا دست ندهد مر تو را
تا ز علم و راستى ننهيش زين
گرم و خشک و سرد و تر چون راست شد
راستيشان کرد شير و انگبين
راستى با علم چون همبر شدند
اين ازان پيدا نباشد آن ازين
دين چه باشد جز که عدل و راستي؟
چيز باشد جز که خاک و آب طين؟
علم را فرمودمان جستن رسول
جست بايدت ار نباشد جز به چين
«قيمت هر کس به قدر علم اوست »
همچنين گفته است اميرالمؤمنين
خوب گفتن پيشه کن با هر کسى
کاين برون آهنجد از دل بيخ کين
مر سخن را گندمين و چرب کن
گر ندارى نان چرب و گندمين
خوب گفتار، اى پسر، بيرون برد
از ميان ابروى دشمنت چين
با عمل مر قول خود را راست دار
اين چنان بايد که باشد آن چنين
مر مرا شکر چرا وعده کنى
گرت سنگ است، اى پسر، در آستين؟
مر مرا آن ده که بستانى همان
گاه چونى کور و گاهى دور بين؟
دادخواهى ور بخواهند از تو داد
پس به خاک اندر چه مالى پوستين؟
از قرين بد حذر بايدت کرد
کز قرين بد بيالايد قرين
زر نديده ستى که بى قيمت شود
چون بيندائيش بر چيزى مسين
گاه نيک و بد هگرز ايمن مباش
بر زمانه ى بى قرار ناامين
آسيائى زود گرد است اين و تيز
زو نه شايد بود شاد و نه حزين
جز که محدث نيست چيزى جز خداى
نه زمان و نه مکان و نه مکين
گر مسلمانى به دين اندر برو
بر طريق و راه خير المرسلين
بر ره آن رو به دين کوت آفريد
خود براى خويش دينى مافرين
مافرين دينى به نادانى کزان
بر تنت نفرين کند جان آفرين
از محمد عيب اگر نامد تو را
چون کنى هزمان امامى به گزين؟
خشم را طاعت مدار ايرا که خشم
زير دامن در بلا دارد دفين
بر پشيمانى خورى از تخم خشم
خود مکار اين تخم و زو اين بر مچين
پارسائى را کم آزارى است جفت
شخص دين را اين شمال است آن يمين
گر نخواهى که ت بيازارد کسى
بر سر گنج کم آزارى نشين
خوى نيکو را حصار خويش گير
وز قناعت بر درش زن زوفرين
علم جوى و طاعت آور تا به جان
زين تن لاغر برون آئى سمين
نازنين جان را کن، اى نادان، به علم
تن چه باشد گر نباشد نازنين؟
چون از اينجا جان تو فربى رود
تن چه فربى چه نزار اندر زمين
خامشى به چون ندانى گفت نيک
نانهاده به بخوان نان ارزنين
خود زبان از هردوان کوتاه کن
چون همى نفرين ندانى ز افرين
حکمت از هر کس که گويد گوش دار
گر مثل طوغانش گويد يا تگين
ياسمين را خوش ببويد هر کسى
گرچه از سرگين برآيد ياسمين
پند خوب و شعر حجت را بدار
يادگار از بومعين اى مستعين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید