شماره ١٣٧

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى به سر برده خيره عمر طويل
همه بر قال قال و گفتن قيل
خبر آرى که اين روايت کرد
جعفر از سعد و سعد از اسمعيل
که پسر بود دو مر آدم را
مه قابيل و کهترش هابيل
مر کهين را خداى ما بگزيد
تا بکشتش بدين حسد قابيل
اندر اين قصه نفع و فايده چيست؟
بنماى آن و بفگن اين تطويل
گر مراد تو زين سخن قصه است
نيست اين قصه سخت خوب و نبيل
چون نخوانى حديث دعد و رباب
يا حديث بثينه و ان جميل؟
کان ازين خوشتر است، داده بده
خشم يک سو فگن بيار دليل
ور ندانى تو يار قابيلى
مانده جاويد در عذاب وبيل
نيست آگاهيت که پر مثل است
اى خردمند سر به سر تنزيل
کعبه رامى که خواست کرد خراب؟
سورة الفيل را بده تفصيل
گر ندانى که اين مثل بر کيست
بروى بر طريق ملعون پيل
نيست تنزيل سوى عقل مگر
آب در زير کاه بى تاويل
اندر افتى به چاه نادانى
چون نيابى به سوى علم سبيل
هيچ مردم مگر به نادانى
بر سر خويش کى زند سجيل؟
هيچ کس ديده اى که گفت «منم
عدوى جبرئيل و ميکائيل »؟
يا چه گوئى سراى پيغمبر
جز به بى دانشى فروخت عقيل؟
بفگن از پشت خويش جهل و بدانک
جهل بارى است سخت زشت و ثقيل
دل و همت بلند و روشن کن
روى روشن چه سود و قد چو ميل؟
چون نياموختى چه دانى گفت؟
چيز برنايد از تهى زنبيل
کردى از بر قران و پيش اديب
نحو سعدان نخوانده، صرف خليل
وانگهى «قال قال حدثنا»
گفته اى صدهزار بر تقليل
چه به کار اينت؟ چون ز مشکل ها
آگهى نيستت کثير و قليل
تا نرفتى به حج نه اى حاجى
گرچه کردى سلب کبود به نيل
تن به علم و عمل فريشته کن
نام چه صالح و چه اسمعيل
تره و سرکه هست و نانت نيست
قامتت کوته است و جامه طويل
آب و قنديل هست با تو وليک
روغنت هيچ نيست در قنديل
لاجرم چونت مرد پيش آيد
زو ببايدت جست ميل به ميل
از تو زايل نگشت علت جهل
چون طبيبيت کرد عزرائيل
با سبکسار کس مکن صحبت
تا نمانى حقير و خوار و ذليل
ز استر و محملت فرود افتى
اى پسر، چون سبک بودت عديل
مگزين چيز بر سخا که ثنا
ماهى است و سخا برو نشپيل
دود دوزخ نبيند ايچ سخى
بوى جنت نيابد ايچ بخيل
جز که در کار دين و جستن علم
در همه کارها مکن تعجيل
چون بود بر حرام وقف تنت
يا بود بر هجا زبانت سبيل
به همه عمر مر تو را نبود
جز که ديو لعين نديم و وکيل
ذوالجلال از تو هيچ راضى نيست
چند جوئى رضاى مير جليل؟
بنکوهى جهود و ترسا را
تو چه دارى بر اين دو تن تفضيل؟
چون ندانى که فضل قرآن چيست
پس چه فرقان تو را و چه انجيل
سيل مرگ از فراز قصد تو کرد
خيز، برخيز از مهول مسيل
کرده اى هيچ توشه اى ره را؟
نيک بنگر يکى به راى اصيل
بنگر آن هول روز را که کند
هول او کوه را کثيب مهيل
بد بدل شد به نيکت ار نکنى
مر گزيده ى خداى را تبديل
وز جهان علم دين برى و سخا
حکمت و پند ماند از تو بديل
شعر حجت بديل حجت دار
پر ز معنى خوب و لفظ جزيل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید