شماره ٣٨

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
جز جفا با اهل دانش مر فلک را کار نيست
زانکه دانا را سوى نادان بسى مقدار نيست
بد به سوى بد گرايد نيک با نيک آرمد
اين مر آن را جفت نى و آن مر اين را يار نيست
مرد دانا بدرشيد و چرخ نادان بد کنش
نزد يکديگر هگرز اين هر دو را بازار نيست
نيک را بد دارد و بد را نکو از بهر آنک
بر ستاره ى سعدو نحس اندر فلک مسمار نيست
نيست هشيار اين فلک، رنجه بدين گشتم ازو
رنج بيند هوشيار از مرد کو هشيار نيست
نيک و بد بنيوش و بر سنجش به معيار خرد
کز خرد برتر بدو جهان سوى من معيار نيست
مشک با نادان مبوى و خمر نادانان مخور
کاندر اين عالم ز جاهل صعبتر خمار نيست
مردمى ورز و هگرز آزار آزاده مجوى
مردم آن را دان کزو آزاده را آزار نيست
اين جهان راه است و ما راهى و مرکب خوى ماست
رنجه گردد هر که از ما مرکبش رهوار نيست
اين جهان را سفله دان، بسيار او اندک شمر
گرچه بسيار است داده ى سفله آن بسيار نيست
هر چه داد امروز فردا باز خواهد بى گمان
گر نخواهى رنج تن با چيز اويت کار نيست
از درخت باردارش باز نشناسى ز دور
چون فراز آئى بدو در زير برگش بار نيست
آنکه طرار است زر و سيم برد و، اين جهان
عمر برد و، پس چنين جاى دگر طرار نيست
عمر تو زر است سرخ و مشک او خاک است خشک
زر به نرخ خاک دادن کار زيرک سار نيست
مار خفته است اين جهان زو بگذر و با او مشو
تا نيازارد تو را اين مار چون بيدار نيست
آنچه دانا گويد آن را لفظ و معنى تار و پود
و آنچه نادان گويد آن را هيچ پود و تار نيست
دام داران را بدان و دور باش از دامشان
صيد نادانان شدن سوى خرد جز عار نيست
زانکه دين را دام سازد بيشتر پرهيز کن
زانکه سوى او چو آمد صيد را زنهار نيست
گاه گويد زين ببايد خورد کاين پاک است و خوش
گاه گويد نى نشايد خورد کاين کشتار نيست
ور برى زى او به رشوت اژدهاى هفت سر
گويد اين فربى يکى ماهى است والله مار نيست
حيلت و مکر است فقه و علم او و، سوى او
نيست دانا هر که او محتال يا مکار نيست
گرش غول شهر گوئى جاى اين گفتار هست
ورش ديو دهر خوانى جاى استغفار نيست
علم خورد و برد و کردن در خور گاو و خر است
سوى دانا اين چنين بيهوده ها را بار نيست
چون نجوئى که ت خدا از بهر چه موجود کرد
گر مرو را با تو شغلى کردنى ناچار نيست؟
آنچه او خود کرده باشد باز چون ويران کند؟
خوب کرده زشت کردن کار معنى دار نيست
نيکى از تو چون پذيرد چون نخواهد بد ز تو؟
کز بد و نيک تو او را رنج نى و بار نيست
بيم زخم و دار چون از جمله حيوان تو راست؟
چونکه ديگر جانور را بيم زخم و دار نيست؟
چون کند سى ساله عاصى را عذاب جاودان؟
اين چنين حکم و قضاى حاکم دادار نيست
گر همى گويد که يک بد را بدى يکى دهم
باز چون گويد که هرگز بد کنش رستار نيست؟
چون نجوئى حکمت اندر گزدمان و مار صعب
وين درختانى که بار و برگشان جز خار نيست؟
گرچه اندک، بى گمان حکمت بود صنع حکيم،
ليکن آن بيندش کو را پيش دل ديوار نيست
خشم گيرى جنگ جوئى چون بمانى از جواب
خشم يک سو نه سخن گستر که شهر آوار نيست
راه بنمايم تو را گر کبر بندازى ز دل
جاهلان را پيش دانا جاى استکبار نيست
همچنان کاندر گزارش کردن فرقان به خلق
هيچ کس انباز و يار احمد مختار نيست
همچنان در قهر جباران به تيغ ذوالفقار
هيچ کس انباز و يار حيدر کرار نيست
اصل اسلام اين دو چيز آمد قران و ذوالفقار
نه مسلمان و نه مشرک را درين پيکار نيست
همچنان کاندر سخن جز قول احمد نور نيست
تيز تيغى جز که تيغ مير حيدر نار نيست
احمد مختار شمس و حيدر کرار نور
آن بى اين موجود نى و اين بى آن انوار نيست
هر که نور آفتاب دين جدا گشته است ازو
روزهاى او هميشه جز شبان تار نيست
چشم سر بى آفتاب آسمان بى کار گشت
چشم دل بى آفتاب دين چرا بى کار نيست؟
بر سر گنجى که يزدان در دل احمد نهاد
جز على گنجور نى و جز على بندار نيست
وانکه يزدان بر زبان او گشايد قفل علم
جز على المرتضى اندر جهان ديار نيست
بحر لؤلؤ بى خطر با طبع او، از بهر آنک
چون بنان او به قيمت لؤلؤ شهوار نيست
اى خداوند حسام دشمن او بار از جهان
جز زبان حجت تو ابر گوهر بار نيست
عروة الوثقى حقيقت عهد فرزندان توست
شيفته است آن کس که او در عهدشان بستار نيست
من رهى را جز زبانى همچو تيغ تيز تو
با عدوى خاندانت هيچ زين افزار نيست
زخم من بر جان خود پيش تو آرد روز حشر
هرگز آن گمره کزو بيدارم او بيدار نيست
سوى يزدان منکر است آنکو به تو معروف نيست
جز به انکار توام معروف را انکار نيست
ناصبى را چشم کور است و تو خورشيد منير
زين قبل مر چشم کورش را به تو ديدار نيست
نيست مردم ناصبى نزديک من لا بل خر است
طبع او خروار هست ار صورتش خروار نيست
مايه برى تو و ابرار اولاد تواند
بر چون يابد کسى کو شيعت ابرار نيست
دشمنان تو همه بيمار و بنده تن درست
دورتر بايد ز بيمار آنکه او بيمار نيست
من رهى را از جفاى دشمن اولاد تو
خوابگاه و جاى خور جز غار يا کهسار نيست
هر کسى را هست تيمارى ز دنيا و مرا
جز ز بهر طاعت اولاد تو تيمار نيست
من رهى را جز به خشنودى ى تو و اولاد تو
روز محشر هيچ اميد رحمت جبار نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید