شماره ٣٩

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى به خور مشغول دايم چون نبات
چيست نزد تو خبر زين دايرات؟
خود چنين بر شد بلند از ذات خويش
خيره خير اين نيلگون بى در کلات؟
يا کسى ديگر مر او را بر کشيد
آنکه کرسى ى اوست چرخ ثابتات؟
جسم بى صانع کجا يابد هگرز
شکل و رنگ و هيات و جنبش بذات؟
چند در ما اين کواکب بنگرند
روز و شب چون چشمهاى بى سبات؟
گر بخواهى تا بدانى گوش دار
ور بدانى گوش من زى توست هات!
بنگر اندر لوح محفوظ، اى پسر
خطهاش از کاينات و فاسدات
جز درختان نيست اين خط را قلم
نيست اين خط را جز از دريا دوات
خط ايزد را نفرسايد هگرز
گشت دهر و دايرات سامکات
زندگان هرسه سه خط ايزدند
مردمش انجام و آغازش نبات
زنده حق را به چشم دل نگر
زانکه چشم سر نبيند جز موات
اين که مى بينى بتانند، اى پسر
گرچه نامد نامشان عزى و لات
خلق يکسر روى زى ايشان نهاد
کس به بت زاتش کجا يابد نجات؟
همچنان چون گفت مى گويد سخن
ديو در عزى و لات و در منات
حيلت و رخصت بدين در فاش کرد
مادر ديوان به قول بى ثبات
لاجرم دادند بى بيم آشکار
در بهاى طبل و دف مال زکات
عاقلان را در جهان جائى نماند
جز که بر کهسارهاى شامخات
کس نيارد ياد از آل مصطفى
در خراسان از بنين و از بنات
کس نجويد مى نشان از هفت زن
کامده است اندر قران زايشان صفات
بر نخواند خلق پندارى همى
مسلمات مؤمنات قانتات
هر زمان بتر شود حال رمه
چون بودش از گرسنه گرگان رعات
گر بخواهد ايزد از عباسيان
کشتگان آل احمد را ديات
واى بومسلم که مر سفاح را
او برون آورد از آن بى در کلات
من ز لذت ها بشستم دست خويش
راست چون بگذشتم از آب فرات
بر اميد آنکه يابم روز حشر
بر صراط از آتش دوزخ برات



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید