شماره ٣٢

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
مر چرخ را ضرر نيست وز گردشش خبر نيست
عالم يکى درختى است که ش جز بشر ثمر نيست
حصنى قوى است کورا ديوار هست و در نيست
بازى است که ش تذروان جز جنس جانور نيست
چون گربه جز که فرزند چيزى دگرش خور نيست
آن راست نيکبختى کو را چنين پدر نيست
زين بد پدر کسى را درخورد جز حذر نيست
زيرا ز بى فايى شکرش بى حجر نيست
جز غدر و مکر او را چيزى دگر هنر نيست
دستان و بند او را اندازه نى و مر نيست
جز صبر تير او را اندر جهان سپر نيست
مرغى است صبر کو را جز خير بال و پر نيست
وان مرغ را بجز غم خور دانه دگر نيست
بر خيز و پاى او گيرگر هست رو وگر نيست
تا بگذرد زمانه که ش کار جز گذر نيست
ابر زمانه را جز غدر و جفا مطر نيست
مر دود آتشش را جز مکر و شر شرر نيست
شاهى است کش جز آفات نه خيل و نه حشر نيست
وز خلق لشکرش جز بى دين و بد گهر نيست
اوباش و خيل او را بر اهل دين ظفر نيست
بى دين خر است بى شک ورچه به چهره خر نيست
بى دين درخت مردم بيد است بارور نيست
داند خرد که مردم اين صورت بشر نيست
بل جز که داد و دانش بر شخص مرد سر نيست
گرگ است نيست مردم آن کس که دادگر نيست
برتر ز داد و دانش اندر جهان اثر نيست
بهتر ز بار حکمت بر شاخ نفس بر نيست
خوشتر ز قول دانا زى عاقلان شکر نيست
بگريز از انکه فخرش جز اسپ و سيم و زر نيست
ورچه سرو ندارد تودان که جز بقر نيست
هر چند هست بد مار از مرد بد بتر نيست
با فعل بد منافق جز مار کور و کر نيست
ور نيست بد منافق پس آب تيره تر نيست
از مردمى برون است هر کو نکوسير نيست
بهتر ز دين بهى نيست بتر ز کفر شر نيست
دانش گزين که دانش آبى که ش کدر نيست
آبى که جز دل و جان آن آب را ثمر نيست
جز بر کنار اين آب ياقوت بر شجر نيست
چون برگ او به زينت ديباى شوشتر نيست
آهنگ اين شجر کن گر سرت پر بطر نيست
کز باديه ى جهالت جز سوى او مفر نيست
زيرا که جاهلان را جز در سقر مقر نيست
نيکوسمر شو ايرا مردم بجز سمر نيست
آن را که در دماغش مر ديو را ممر نيست
بر حجت خراسان جز پند مشتهر نيست
وين شعر من مراو را جز پند و زيب و فر نيست
اين بس بصر دلش را گر در دلش بصر نيست
زيرا که جز معانى بر قول او صور نيست
بر جامه سخنهاش جز معنى آستر نيست
چون پندهاش پندى جز در قران مگر نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید