شماره ٣٣

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
ايا رونده که عمر تو در تمنا رفت
تو هيچ جاى نرفتى و پايت از جا رفت
زره روان که رفاقت ز خلق ببريدند
رفيق جوى که نتوان براه تنها رفت
اگر چه نبود بينا ز ره برون نرود
کسى که در عقب ره روان بينا رفت
بيا بگو که چه دامن گرفت مريم را
که بر فلک نتوانست با مسيحا رفت
که از زمان ولادت بجان تعلق داشت
دلش بعيسى و عيسى ز جمله يکتا رفت
مثال آمدن و رفتن اى حکيم ترا
بدل نيامد يا از دلت همانا رفت
ز بحر موج برون آمد و بکوه رسيد
ز کوه سيل فرود آمد و بدريا رفت
چو هست قيمت هرکس بقدر استعداد
گدا بخواستن و لشکرى بيغما رفت
خطاب انى اناالله شنود گوش کليم
وگرچه در پى آتش بطور سينا رفت
صفاى وقت کسى يابد و ترقى حال
که از کدورت هستى خود مصفا رفت
ز سوز عشق رود رنگ هستى از دل مرد
چو چرک شرک عمر کآن بآب طاها رفت
عجب مدار که مجنون بخويشتن آيد
در آن مقام که ناگاه ذکر ليلى رفت
بسمع جانش بشارات ره روان نرسيد
کسى که ره باشارات پور سينا رفت
سرى که هست زبردست جمله اعضا
بزير پاى بنه تا توان ببالا رفت
درين مصاف خطرناک آن ظفر يابد
که نفس خيره سرش همچو کشته در پا رفت
پرير گفتمت امروز را غنيمت دار
و گرنه در پى دى کى توان چو فردا رفت
بسوى هرچه بيني، عزيز من، دل تو
چنان رود که بيوسف دل زليخا رفت
عقاب صيد که تيهو بپنجه بربودى
چو عندليب بگل چون مگس بحلوا رفت
دلى که چون دهن غنچه باهم آمده بود
بدو رسيد صبا همچو گل زهم وا رفت
چه گردنان را در تنگناى دام طمع
براى دانه دنيا چو مرغ سرها رفت
تو کنج گير (و) براى شرف بگوشه نشين
اگر بهيمه براى علف بصحرا رفت
بسا گدا که باصحاب کهف پيوندد
که گرد شهر چو سگ بهر نان بدرها رفت
ببام قصر معانى برآيى اى درويش
اگر توانى بر نردبان اسما رفت
قدم ز سر کن و بر نردبان قرآن رو
رواست بر سر اين پايه با چنين پا رفت
که جز ببدرقه رهنماى نصرالله
که عمرها نتوانيم تا «اذاجا» رفت
براى دل مکن انديشه سيف فرغانى
ز غم برست و بياسود دل که از ما رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید