شماره ٣٢

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
پيوستگان عشق تو از خود بريده اند
الفت گرفته با تو و از خود رميده اند
پيغمبران نيند وليکن چو جبرئيل
بى واسطه کلام تو از تو شنيده اند
چون چشم روشنند و ازين روى ديده وار
بسيار چيز ديده و خود را نديده اند
چون سايه بر زمين و از آن سوى آسمان
مانند آفتاب علم برکشيده اند
دامن بخار عشق درآويختست شان
در وجد از آن چو غنچه گريبان دريده اند
از زادگان ماذر فطرت چو بنگرى
اين قوم بالغ و دگران نارسيده اند
وز مثنوى روز و شب و نظم کاينات
ارکان يکى رباعى وايشان قصيده اند
سرى که کس نگفت از ايشان شنيده ايم
کآنجا که کس نمى رسد ايشان رسيده اند
آن عاشقان صادق کانفاس گرم خويش
چون صبح هر سحر بجهان در دميده اند
محتاج نه بخلق و خلايق فقيرشان
نى آفريدگار و نه نيز آفريده اند
اندر جريده يى که ز خاصان برند نام
اين پابرهنگان گدا سر جريده اند
حلاج وار مست کند کاينات را
يک جرعه زآن شراب که ايشان چشيده اند
باکس کدورتى نه ازيرا بجان و دل
روشن چو چشم و پاکتر از آب ديده اند
دنيا اگر چه دشمن ايشان بود وليک
دروى گمان مبر که بجز دوست ديده اند
اندر غزل بحسن کنم ذکرشان از آنک
هريک چو شاه بيت بنيکى فريده اند
با خلق در نماز و تواضع براى حق
پيوسته در رکوع چو ابرو خميده اند
در شوق آن گروه که از اطلس و نسيج
برخود چو کرم پيله بريشم تنيده اند
با غير دوست بيع و شرى کرده منقطع
خود را بدو فروخته و او را خريده اند
زآن خانه مجاهده شان پر ز شهد شد
کز گلشن مشاهده گلها چريده اند
مرغان اوج قرب که اندر هواى او
بى پاى همچو باد بهرجا پريده اند
سرپاى کرده در طلب خاک کوى دوست
بى بال همچو آب بهر سو دويده اند
در سيرو گردشند بجان همچو آسمان
گرچه بچشم همچو زمين آرميده اند
در راحتند خلق از ايشان مدام سيف
اينان مگر ز رحمت محض آفريده اند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید