شماره ٣٤

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
عشق و دولت اگر بود باهم
بتو نزديکتر شود راهم
محنت و عشق هر دو هم زادند
عشق و دولت کجا بود باهم
هست بخت آنکه تو مرا خواهى
هست عشق آنکه من ترا خواهم
عشق خواند مرا بدرگه تو
ليک دولت برد بدرگاهم
هست ارزان بمحنت همه عمر
دولتى کز تو کرد آگاهم
بسوى خيمه تو مى نگرد
ترک جان از تن چو خرگاهم
سوزن گم شده است در ره هجر
اين تن همچو رشته يکتاهم
که ز خورشيد اگر چراغ کنى
نتوان يافتن بيک ماهم
در غم تست ناله هم نفسم
در ره تست سايه همراهم
مردم از من ترا همى طلبند
که من از تو ترا همى خواهم
بدو زلف تو عشق قيدم کرد
رسن تو فگند در چاهم
عشق تو سوخت خرمن خردم
باد تو برد دانه و کاهم
رخ تو ديد مست شد عقلم
در همين خانه مات شد شاهم
سخنم چون بسمع تو نرسيد
کز تو همچون سخن در افواهم
اى چو شب دل سياه کرده، مباش
ايمن از ناله سحرگاهم
گر تو از روشنى چو آينه يى
عاقبت تيره گردى از آهم
سر نهم زير پاى تا برسد
بدرخت تو دست کوتاهم
گر همه رنگها بياميزى
اى دو زلف دراز و بالا هم
بجز از رنگ عشق تو رنگى
نپذيرم که صبغة اللهم
من نه آن عاشقم که در پى خود
هم چو سعدى برى باکراهم
گر چه در خانه خفته ام بى کار
بتو مشغول و با تو همراهم
زين گلستان بسيف فرغانى
خاردادى مدام و خرما هم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید