دفتر اول از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
مصطفى روزى به گورستان برفت
با جنازه‌ى مردى از ياران برفت
خاک را در گور او آگنده کرد
زير خاک آن دانه‌اش را زنده کرد
اين درختانند همچون خاکيان
دستها بر کرده‌اند از خاکدان
سوى خلقان صد اشارت مي‌کنند
وانک گوشستش عبارت مي‌کنند
با زبان سبز و با دست دراز
از ضمير خاک مي‌گويند راز
همچو بطان سر فرو برده بب
گشته طاووسان و بوده چون غراب
در زمستانشان اگر محبوس کرد
آن غرابان را خدا طاووس کرد
در زمستانشان اگر چه داد مرگ
زنده‌شان کرد از بهار و داد برگ
منکران گويند خود هست اين قديم
اين چرا بنديم بر رب کريم
کورى ايشان درون دوستان
حق برويانيد باغ و بوستان
هر گلى کاندر درون بويا بود
آن گل از اسرار کل گويا بود
بوى ايشان رغم آنف منکران
گرد عالم مي‌رود پرده‌دران
منکران همچون جعل زان بوى گل
يا چو نازک مغز در بانگ دهل
خويشتن مشغول مي‌سازند و غرق
چشم مي‌دزدند ازين لمعان برق
چشم مي‌دزدند و آنجا چشم نى
چشم آن باشد که بيند مامنى
چون ز گورستان پيمبر باز گشت
سوى صديقه شد و همراز گشت
چشم صديقه چو بر رويش فتاد
پيش آمد دست بر وى مي‌نهاد
بر عمامه و روى او و موى او
بر گريبان و بر و بازوى او
گفت پيغامبر چه مي‌جويى شتاب
گفت باران آمد امروز از سحاب
جامه‌هاات مي‌بجويم در طلب
تر نمي‌يابم ز باران اى عجب
گفت چه بر سر فکندى از ازار
گفت کردم آن رداى تو خمار
گفت بهر آن نمود اى پاک‌جيب
چشم پاکت را خدا باران غيب
نيست آن باران ازين ابر شما
هست ابرى ديگر و ديگر سما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید