دفتر اول از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بود بقالى و وى را طوطيى
خوش‌نوايى سبز و گويا طوطيى
بر دکان بودى نگهبان دکان
نکته گفتى با همه سوداگران
در خطاب آدمى ناطق بدى
در نواى طوطيان حاذق بدى
جست از سوى دکان سويى گريخت
شيشه‌هاى روغن گل را بريخت
از سوى خانه بيامد خواجه‌اش
بر دکان بنشست فارغ خواجه‌وش
ديد پر روغن دکان و جامه چرب
بر سرش زد گشت طوطى کل ز ضرب
روزکى چندى سخن کوتاه کرد
مرد بقال از ندامت آه کرد
ريش بر مي‌کند و مي‌گفت اى دريغ
کافتاب نعمتم شد زير ميغ
دست من بشکسته بودى آن زمان
که زدم من بر سر آن خوش زبان
هديه‌ها مي‌داد هر درويش را
تا بيابد نطق مرغ خويش را
بعد سه روز و سه شب حيران و زار
بر دکان بنشسته بد نوميدوار
مي‌نمود آن مرغ را هر گون نهفت
تا که باشد اندر آيد او بگفت
جولقيى سر برهنه مي‌گذشت
با سر بى مو چو پشت طاس و طشت
آمد اندر گفت طوطى آن زمان
بانگ بر درويش زد چون عاقلان
کز چه اى کل با کلان آميختى
تو مگر از شيشه روغن ريختى
از قياسش خنده آمد خلق را
کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
کار پاکان را قياس از خود مگير
گر چه ماند در نبشتن شير و شير
جمله عالم زين سبب گمراه شد
کم کسى ز ابدال حق آگاه شد
همسرى با انبيا برداشتند
اوليا را همچو خود پنداشتند
گفته اينک ما بشر ايشان بشر
ما و ايشان بسته‌ى خوابيم و خور
اين ندانستند ايشان از عمى
هست فرقى درميان بي‌منتهى
هر دو گون زنبور خوردند از محل
ليک شد زان نيش و زين ديگر عسل
هر دو گون آهو گيا خوردند و آب
زين يکى سرگين شد و زان مشک ناب
هر دو نى خوردند از يک آب‌خور
اين يکى خالى و آن پر از شکر
صد هزاران اين چنين اشباه بين
فرقشان هفتاد ساله راه بين
اين خورد گردد پليدى زو جدا
آن خورد گردد همه نور خدا
اين خورد زايد همه بخل و حسد
وآن خورد زايد همه نور احد
اين زمين پاک و آن شوره‌ست و بد
اين فرشته‌ى پاک و آن ديوست و دد
هر دو صورت گر به هم ماند رواست
آب تلخ و آب شيرين را صفاست
جز که صاحب ذوق کى شناسد بياب
او شناسد آب خوش از شوره آب
سحر را با معجزه کرده قياس
هر دو را بر مکر پندارد اساس
ساحران موسى از استيزه را
برگرفته چون عصاى او عصا
زين عصا تا آن عصا فرقيست ژرف
زين عمل تا آن عمل راهى شگرف
لعنة الله اين عمل را در قفا
رحمة الله آن عمل را در وفا
کافران اندر مرى بوزينه طبع
آفتى آمد درون سينه طبع
هرچه مردم مي‌کند بوزينه هم
آن کند کز مرد بيند دم بدم
او گمان برده که من کردم چو او
فرق را کى داند آن استيزه‌رو
اين کند از امر و او بهر ستيز
بر سر استيزه‌رويان خاک ريز
آن منافق با موافق در نماز
از پى استيزه آيد نه نياز
در نماز و روزه و حج و زکات
با منافق ممنان در برد و مات
ممنان را برد باشد عاقبت
بر منافق مات اندر آخرت
گرچه هر دو بر سر يک بازي‌اند
هر دو با هم مروزى و رازي‌اند
هر يکى سوى مقام خود رود
هر يکى بر وفق نام خود رود
ممنش خوانند جانش خوش شود
ور منافق تيز و پر آتش شود
نام او محبوب از ذات وى است
نام اين مبغوض از آفات وى است
ميم و واو و ميم و نون تشريف نيست
لطف ممن جز پى تعريف نيست
گر منافق خوانيش اين نام دون
همچو کزدم مي‌خلد در اندرون
گرنه اين نام اشتقاق دوزخست
پس چرا در وى مذاق دوزخست
زشتى آن نام بد از حرف نيست
تلخى آن آب بحر از ظرف نيست
حرف ظرف آمد درو معنى چون آب
بحر معنى عنده ام الکتاب
بحر تلخ و بحر شيرين در جهان
در ميانشان برزخ لا يبغيان
وانگه اين هر دو ز يک اصلى روان
بر گذر زين هر دو رو تا اصل آن
زر قلب و زر نيکو در عيار
بى محک هرگز ندانى ز اعتبار
هر که را در جان خدا بنهد محک
هر يقين را باز داند او ز شک
در دهان زنده خاشاکى جهد
آنگه آرامد که بيرونش نهد
در هزاران لقمه يک خاشاک خرد
چون در آمد حس زنده پى ببرد
حس دنيا نردبان اين جهان
حس دينى نردبان آسمان
صحت اين حس بجوييد از طبيب
صحت آن حس بجوييد از حبيب
صحت اين حس ز معمورى تن
صحت آن حس ز تخريب بدن
راه جان مر جسم را ويران کند
بعد از آن ويرانى آبادان کند
کرد ويران خانه بهر گنج زر
وز همان گنجش کند معمورتر
آب را ببريد و جو را پاک کرد
بعد از آن در جو روان کرد آب خورد
پوست را بشکافت و پيکان را کشيد
پوست تازه بعد از آنش بر دميد
قلعه ويران کرد و از کافر ستد
بعد از آن بر ساختش صد برج و سد
کار بي‌چون را که کيفيت نهد
اينک گفتم اين ضرورت مي‌دهد
گه چنين بنمايد و گه ضد اين
جز که حيرانى نباشد کار دين
نه چنان حيران که پشتش سوى اوست
بل چنان حيران و غرق و مست دوست
آن يکى را روى او شد سوى دوست
وان يکى را روى او خود روى اوست
روى هر يک مي‌نگر مي‌دار پاس
بوک گردى تو ز خدمت روشناس
چون بسى ابليس آدم‌روى هست
پس بهر دستى نشايد داد دست
زانک صياد آورد بانگ صفير
تا فريبد مرغ را آن مرغ‌گير
بشنود آن مرغ بانگ جنس خويش
از هوا آيد بيايد دام و نيش
حرف درويشان بدزدد مرد دون
تا بخواند بر سليمى زان فسون
کار مردان روشنى و گرميست
کار دونان حيله و بي‌شرميست
شير پشمين از براى کد کنند
بومسيلم را لقب احمد کنند
بومسيلم را لقب کذاب ماند
مر محمد را اولوا الالباب ماند
آن شراب حق ختامش مشک ناب
باده را ختمش بود گند و عذاب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید