غزل

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: منطق العشاق

افزودن به مورد علاقه ها
مشو عاشق، که جانت را بسوزد
غم عشق استخوانت را بسوزد
تو آتش ميزنى در خرمن خويش
ندانى اين و آنت را بسوزد
مخور خوبان آتش خوى را غم
که روزى خان ومانت را بسوزد
ز ديده اشک خون چندين مباران
که ترسم ديدگانت را بسوزد
چه سود آنگاه پنهان کردن عشق
که پيدا و نهانت را بسوزد؟
ز لعلم چاشنى جستى به بوسه
نترسيدى دهانت را بسوزد؟
مبر نام من، ار نه با رخ خويش
بگويم تا: زبانت را بسوزد
اگر هجرم وجودت را بکاهد
وگر مهرم روانت را بسوزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید