شماره ٣٣٧: چند پنهان کنم افسانه هجران از تو؟

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چند پنهان کنم افسانه هجران از تو؟
حال من بر همه پيداست، چه پنهان از تو؟
شمع جمعى و همه سوخته وصل تواند
گنج حسنى و جهانى همه ويران از تو
باري، اى کافر بى رحم، چه در دل داري؟
که نياسود دل هيچ مسلمان از تو
جيب گل پيرهنان چاک شد از دست غمت
ورنه بودى همه را سر بگريبان از تو
نيست اين غنچه خندان که شکفتست بباغ
دل خونين جگرانست پريشان از تو
غنچه در باغ ز باد سحر آشفته نبود
بلکه صد پاره دلى داشت پريشان از تو
طالب وصل ترا محنت هجران شرطست
تا ميسر نشود کام دل آسان از تو
آن پرى بزم بياراست، هلالي، برخيز
جام جم گير، که شد ملک سليمان از تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید