تا بکى تند شوى بهر جفاى دل من؟
چند روزى بوفا کوش براى دل من
گر تو ميداشتى اين آتش پنهان، که مراست
دل بى رحم تو ميسوخت، چه جاى دل من؟
حاش لله! که دلم ترک تو گويد بجفا
کز جفاهاى تو بيشست وفاى دل من
زان دو گيسوى دلاويز چه امکان گريز؟
که دو زنجير نهادند بپاى دل من
هر طبيبى که خبر داشت ز بيمارى عشق
غير وصل تو نفرمود دواى دل من
دل گرفتار بلاييست، هلالي، که مپرس
کس گرفتار مبادا ببلاى دل من!