چون قامت آن سرو سهى کرد هلاکم
سروى بنشانيد، روان، بر سر خاکم
رفتى و دلم چاک شد از دست تو دلبر
باز آ و قدم رنجه نما در دل چاکم
گفتى که: هلاکت کنم از ناز و کرشمه
بنشين، که من از دست تو امروز هلاکم
شاديم بخاک قدمت، همچو هلالى
نه بر سر گورم قدم، از ناز، که خاکم