شماره ٢٣٨: يار آمد و من طاقت ديدار ندارم

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
يار آمد و من طاقت ديدار ندارم
از خود گله اى دارم و از يار ندارم
شادم که: غم يار ز خود بى خبرم کرد
باري، خبر از طعنه اغيار ندارم
گفتم: چو بيايي، غم خود با تو کنم شرح
اما چه کنم؟ طاقت گفتار ندارم
لطف تو بود اندک و اندوه تو بسيار
من خود گله اندک و بسيار ندارم
گو: خلق بدانند که من رندم و رسوا
از رندى و بدنامى خود عار ندارم
بى قيدم و از کار جهان فارغ مطلق
کس با من و من هم بکسى کار ندارم
حال من دل خسته خرابست، هلالى
آزرده دلى دارم و غم خوار ندارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید