شماره ٢٠٥: روزى که بر لب آيد جانم در آرزويش

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
روزى که بر لب آيد جانم در آرزويش
جان را بدو سپارم، تن را بخاک کويش
چون از وصال آن گل ديدم که: نيست رنگى
آخر بصد ضرورت قانع شدم ببويش
خورشيد روى او را نسبت بماه کردم
زين کار نامناسب شرمنده ام ز رويش
مسکين دل از ملامت آواره جهان شد
اى باد، اگر ببيني، از ما سلام گويش
دهقان ز جوى تاکم سيراب ساخت، يارب
از آب زندگانى خالى مباد جويش
از جستجوى وصلش منعم مکن، هلالى
گيرم که هم نيابم، شادم بجستجويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید