شماره ٢٠٤: گر گذر افتد، چو باد صبح، بر خاک منش

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر گذر افتد، چو باد صبح، بر خاک منش
همچو گرد از خاک برخيزم، بگيرم دامنش
در هوايش گر رود ذرات خاک من بباد
از هوا دارى در آيم ذره وار از روزنش
آن پريرو را چه لايق کلبه تاريک دل؟
مردم چشمست، بنشانم بچشم روشنش
گر شبى لطف تنش بر پيرهن ظاهر شود
از خوشى ديگر نگنجد در قبا پيراهنش
از لطافت دم مزن، اى گل، بآن نازک بدن
زانکه گردم مى زنى آزرده مى گردد تنش
تا بگردن غرق خونم، ديده بر راه اميد
گر بخون ريزم نيايد، خون من در گردنش
خاک شد مسکين هلالى در ره آن شهسوار
تا لگدکوب جفا گردد چو نعل توسنش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید