مى نويسم سخن از آتش دل بر کاغذ
جاى آنست اگر شعله زند در کاغذ
چون قلم سوختى از آتش دل نامه من
اگر از آب دو چشمم نشدى تر کاغذ
سخن لعل تو خواهيم که در زر گيريم
کاش سازند دگر از ورق زر کاغذ
خط مشکين ورق روى ترا زيبد و بس
قابل آيت رحمت نبود هر کاغذ
شرح بى مهرى آن ماه بپايان نرسد
فى المثل گر شود افلاک سراسر کاغذ
مردم از غم که: چرا نامه نوشتى برقيب؟
نشدي، کاش! درين شهر ميسر کاغذ
تا هلالى صفت ماه جمال تو نوشت
گشت، چون صفحه خورشيد، منور کاغذ