شماره ١٠٠: چو از داغ فراقت شعله حسرت بجان افتد

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو از داغ فراقت شعله حسرت بجان افتد
چنان آهى کشم از دل، که آتش در جهان افتد
سجود آستانت چون ميسر نيست ميخواهم
که آنجا کشته گردم، تا سرم بر آستان افتد
نماند از سيل اشک من زمين را يک بنا محکم
کنون ترسم که نقصان در بناى آسمان افتد
براهت چند زار و ناتوان افتم، خوش آن روزى
که از چشمت نگاهى جانب اين ناتوان افتد
تن زار مرا هر دم رقيب آزرده مى سازد
چنين باشد، بلي، چون چشم سگ بر استخوان افتد
هلالى آن چنان در عاشقى رسواى عالم شد
که پيش از هر سخن افسانه او در ميان افتد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید