شماره ٨٥: نا ديده ميکني، چو فتد ديده بر منت

غزلستان :: هلالی جغتائی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نا ديده ميکني، چو فتد ديده بر منت
جانم فداى ديدن و ناديده کردنت
فردا، که ريزه ريزه شود تن بزير خاک
برخيزم و چو ذره درآيم ز روزنت
با آنکه رفت روشنى چشمم از غمت
دارم هنوز دوست تر از چشم روشنت
گر ميکشي، نميروم از صيد گاه تو
دست منست و حلقه فتراک توسنت
بر دامن تو باده گلگون چکيده است
يا خون ماست آنکه گرفتست دامنت؟
مستى و گردنى چو صراحى کشيده اى
خوش آنکه دست خويش در آرم بگردنت
ديگر ترا چه باک، هلالي، ز دشمنان؟
کان ماه با تو دوست شد و مرد دشمنت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید