گل رويت عرق کرد از مى ناب
ز شبنم تازه شد گل برگ سيراب
بناز آن چشم را از خواب مگشاى
همان بهتر که باشد فتنه در خواب
تعالى الله! چه حسنست اينکه هر روز
دهد سر پنجه خورشيد را تاب؟
ز پا افتادم، آخر دست من گير
همين گويم: مرا درياب، درياب
چو در سر ميل ابروى تو دارم
سر ما کى فرودآيد بمحراب؟
بهاران از در مى خانه مگذر
عجب فصليست، جهد کرده درياب
هلالي، مى بروى ماهرويان
خوش آيد، خاصه در شبهاى مهتاب