شماره ٤٦٤: باز برخاسته از دشت بلا گرد سپاه

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
باز برخاسته از دشت بلا گرد سپاه
آرزو سايه سپه فتنه جنبت کش شاه
زده بر قلب سپاهى و دليل است برين
وضع دستارو سراسيمگى پر کلاه
کم نگاه است ز بس حوصله اما دارد
پادشاهانه نگاهى به دل چند نگاه
زان رخ توبه شکن منع نگه ممکن نيست
که شود هر نگه آلوده به صدگونه گناه
دارد اى اختر تابنده به دور تو جهان
روز پر نور دو خورشيد و شب تيره دو ماه
گر لب و خط بنمائى به خدا ميل کنند
آهوان چمن قدس به اين آب و گياه
زخم ناخورده گذشتم زهم اى سنگين دل
در کمان تير نگاه اين همه دارند نگاه
صحبت ما و تو پوشيده به از خلق جهان
گرچه بر عصمت ما هر دو جهانند گواه
ز انتظار تو غلط وعده ام از بيم و اميد
همه شب دست به سر گوش به در چشم به راه
منظر ديده يعقوب ز حرمان تاريک
چهره يوسف گل چهره چراغ ته چاه
محتشم رشحه اى از لجه رحمت کافى است
گر در آيند به محشر دو جهان نامه سياه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید