شماره ٢٩٩: رخش شمعى است دود آن کمند عنبر آلودش

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
رخش شمعى است دود آن کمند عنبر آلودش
عجب شمعى که از بالا به پايان مى رود دودش
دمى در بزم و صد ره مى کشد از بيم و اميدم
عتاب عشوه آميز و خطاب خنده آلودش
ميان آب و آتش داردم ديوانه وش طفلى
که در يک لحظه صد ره مى شوم مقبول و مردودش
چو گنجشگيست مرغ دل به دست طفل بى باکى
که پيش من عزيزش دارد اما مى کشد زودش
من زا لعبت پرستيها دل بازى خورى دارم
که دارد کودکى با صد هزار آزار خشنودش
بسى در تابم از مردم نوازيهاى او با آن
که مى دانم به جز بى تابى من نيست مقصودش
طبيب محتشم در عشق پرکاريست کز قدرت
به الماس جفا خوش مى کند داغ نمک سودش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید