شماره ٢٥٧: باز ما را جان به استقبال جانان مى رود

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
باز ما را جان به استقبال جانان مى رود
تن به جا مى ماند و دل همره جان مى رود
باز جيبى چاک خواهم زد که دستم هر زمان
بى خود از وسواس دل سوى گريبان مى رود
باز خواهم در خروش آمد که وقت حرف صوت
بر زبان نطقم اول آه و افغان مى رود
باز خواهم غوطه زد در خون که از بحر درون
سوى چشمم ابر خون بارى شتابان مى رود
باز دست از ديده خواهم شست گز عيب کسان
مى کند ايما که آن يوسف ز کنعان مى رود
باز محکم مى شود با درد پيمان دلم
کاينچنين بردم گمان کان سست پيمان مى رود
باز لازم شد وداع جان که هردم هاتفى
با دلم آهسته مى گويد که جانان مى رود
باز درخواب پريشان ديدنم شب تا به روز
چون نباشم کز کف آن زلف پريشان مى رود
محتشم در عشق رفت آن صبر و سامانى که بود
بخت اکنون از من بى صبر و سامان مى رود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید