سالها از پى وصل تو دويدم به عبث
بارها در ره هجر تو کشيدم به عبث
بس سخنها که به روى تو نگفتم ز حجاب
بس سخطها که براى تو شنيدم به عبث
تا دهى جام حياتى من نادان صدبار
شربت مرگ ز دست تو چشيدم به عبث
تو به دست دگران دامن خود دادى و من
دامن از جمله بتان بهر تو چيدم به عبث
من که آهن به يک افسانه همى کردم موم
صدفسون بر دل سخت تو دميدم به عبث
گرد صدخانه به بوى تو دويدم ز جنون
جيب صد جامه ز دست تو دريدم به عبث
محتشم باده محنت ز کف ساقى عشق
تو چشيدى به غلط بنده کشيدم به عبث