شماره ١٢٠: بود شهرى و مهى آن نيز محمل بست و رفت

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بود شهرى و مهى آن نيز محمل بست و رفت
کرد خود بدمهرى و تهمت به صد دل بست و رفت
بود محل بندى ليل ز باد روزگار
محملى کز ناز آن شيرين شمايل بست و رفت
تا نگردم گرد دام زلف ديگر مهوشان
پاى پروازم به آن مشگين سلاسل بست و رفت
دل به راه او چو مرغ نيم به سمل مى طپيد
او به فتراک خودش چون صيد به سمل بست و رفت
تا گشايد بر که از ما قايلان درد خويش
چشم لطفى کز من آن بى درد و غافل بست و رفت
خود در آب چشم خويشم غرق و مى سوزم که او
غافل از سيل چنين پرزور محمل بست و رفت
لال بادا محتشم با همدمان کان تازه گل
رخت ازين گلشن ز غوغاى عنا دل بست و رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید