شماره ٣٧٨: رفت سرما و صبا مى دهد از گل خبرى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
رفت سرما و صبا مى دهد از گل خبرى
پس ازين ما و لب جوى و رخ سيم برى
از پى آنکه در آيند بهشتى رويان
باغ گويى که گشادست ز فردوس درى
نيکويان در چمن و ديده نرگس بر گل
با چنان چشم، دريغا که ندارد نظرى
غنچه گر دعوى مستورى و مستى مى کرد
بعد از آن بينيش از دست صبا جامه درى
تو و صحن چمن، اى مرغ و من و کوى کسى
که ترا هست به گل عشق و مرا با شکرى
بلبل از تيزى آواز جگرها بشکافت
مرده باشد که ندارد ز جراحت اثرى
سرو را فاخته مى گفت که سرسبز بمان
گر چه از شاخ جوانيت نخورديم برى
خسرو اين سکه گفتار که در مدح تو زد
غرض اخلاص تو بودست نه سيم و نه زرى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید