شماره ٢٤٤: بى تو، اى بى تو به جان آمده جانم، چوني؟

بى تو، اى بى تو به جان آمده جانم، چوني؟

کز پى کاهش من روز به روز افزونى

پيش از اين گر چه جفاهات بسى بود، ولى

نه چنين بود از اين بيشترى کاکنونى

جان همى خواستى از من که به افسون ببرى

جان من رفت و تو هم بر سر آن افسونى

چند گويى که چه حال است دل تنگ ترا

آن چنان است که تو از دل من بيرونى

حال خونابه خسرو دل خسرو داند

تو چه دانى که نه در آب و نه اندر خونى

نظرات نوشته شده

اولین نفر برای نظر دادن باشید و نظرتان را در مورد این شعر از طریق فرم زیر ارسال کنید.