شماره ٢١٤: نيست دلى که هر دمش آفت دين نمى شوى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
نيست دلى که هر دمش آفت دين نمى شوى
مهر فزون نمى شود تا تو به کين نمى شوى
صد ستم و جفاى تو ياد نمى کنم به دل
هيچ فرامشم به دل، اى بت چين، نمى شوى
مى نگرى در آينه، من ز قرار مى شوم
گر چه تو نيز مى شوي، ليک چنين نمى شوى
از تو چنين که مى رسد نور به ماه آسمان
در عجبم که تو چرا ماه زمين نمى شوي!
جان کسان که مى شود هر شبى ار به کين تو
خود دل تو نمى شود تا تو به کين نمى شوى
جور و جفا نبود بس، بر سکنات نيز شد
بارى از آن بتر مشو، گر به از اين نمى شوى
آخر اميد پاى تو داشت سرم به خاک ره
گير که از کرشمه تو بر سر اين نمى شوى
چون دل خسرو از غمت گوشه نشين غم شده
وه که تو هيچگه بر او گوشه نشين نمى شوى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید