شماره ١٦٧: سينه ام را از غم عالم تو بى غم کرده اى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
سينه ام را از غم عالم تو بى غم کرده اى
از غم خود تا مرا رسواى عالم کرده اى
فاشم، اى ديده، تو کردي، زانکه زين دل هر کجا
خواستم گويم غمي، بنياد ماتم کرده اى
وه که خلقى ز آه دودانگيز من بگريست خون
اى عفاک الله تو بارى ديده را نم کرده اى
زين پريشاني، سرت گردم، خلاصم کن دمى
اى که کار من چو زلف خويش در هم کرده اى
دل به تو دادم، کنون مى خواهى اين دم جان ز من
آري،آري، بر دلم جور و جفا کم کرده اى
ريش کردى سينه ام از ناوک هجران و باز
خنده کردى بر دلم جور و جفا کم کرده اى
گر ز بى مهرى سخن مى گويي، آن را خود مگوى
ور ز من مى پرسي، از بيداد آن هم کرده اى
خسروا، ديوانگى بگذار و لعلش را مخواه
کاين سليمان است کز وى قصد خاتم کرده اى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید