شماره ٣٤: دو رخ بنماى و بازار کواکب بشکن از هر دو

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
دو رخ بنماى و بازار کواکب بشکن از هر دو
که گردد تافته خورشيد و ماهت روشن از هر دو
ببندند ار کمر نيشکر و نى پيش بالايت
تو بنما قامت خويش و کمرها بشکن از هر دو
ز جان و دل چو يادت مى کنم، دارم عجب از وى
که جان و دل ز يک ديگر به رشکند و من از هر دو
کشيدند آن دو لب فتواى خط همچون مسلمانان
بلا بنگر که تعليم تو چون گشت اين فن از هر دو
ببين، اى يوسف جان، گريه ز آن دو چشم يعقوبى
که غرق خون و خوناب است يک پيراهن از هر دو
دو همدم مى دهد پندم، ولى چون من گرفتارم
به حق دوستى نزديک من به دشمن از هر دو
عمارتهاى عمر و عقل چون شد بى خلل از وى
بيا زود، اى اجل، بنياد هستى بر کن از هر دو
مرا منماى دو عالم جزاى طاعت، اى زاهد
که من کردم گريبان چاک و چيدم دامن از هر دو
اگر از عشق لافد مرد و نامرد و بنازد پر
سر مردان که خسرو مردتر باشد از آن هر دو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید