شماره ١٥: چشم است، يارب، آنچنان يا خود بلاى جان من

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
چشم است، يارب، آنچنان يا خود بلاى جان من
جور است از آنسان دلستان يا غارت ايمان من
شوخ و مقامر پيشه اي، قتال بى انديشه اى
خونين چو شيرين تيشه اي، صيدت دل قربان من
هر روز آيم سوى تو، دل جويم از گيسوى تو
کان دل که دارد خوى تو، بوده ست روزى آن من
از غارت خوبان مرا جان رها شد مبتلا
تو، شوخ، ديگر از کجا پيدا شدى از جان من؟
اي، گنج دلها، مستيت، در قتل چابکدستيت
درد من آمد مستيت، ديوانگى درمان من
هجرم بکشت و شوق هم، روزى نگفتى از کرم
چون است در شبهاى غم، آن عاشق حيران من؟
با عاشقان تنگدل زينسان منه در جنگ دل
آخر بترس، اى سنگدل، ز آه دل بريان من
خيز، اى صباى مشک بو، بر گلرخ من راه جو
حال من مسکين بگو، در خدمت جانان من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید