شماره ٢٩٧: بى نم خجلت نميباشد سر و کار طمع

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
بى نم خجلت نميباشد سر و کار طمع
جنس استغنا عرق دارد ببازار طمع
غير نوميدى علاج اينقدر امراض چيست
عالمى پر ميزند در نبض بيمار طمع
عمر در حسرت شد و يکطوق قمرى خم نه بست
خجلت بيحاصلى بر سرو گلزار طمع
آسمان خميازه يأس تو خرم ميکند
اى هوس بردار دست از شکل انبار طمع
بى نيازى تابع انديشه اغراض نيست
خدمت همت محال است از پرستار طمع
بهر تعمير خيالى کز نفس ويران تر است
خاک دهر از آبرو گل کرد معمار طمع
زجر عبرت نيست تنبيه سماجت پيشگان
لب گزيدن نشکند دندان اظهار طمع
در خور جان کندن از اغراض مى بايد گذشت
عمرها شد مرگت از پا مى کشد خار طمع
از کمال خويش غافل نيست استعداد خلق
شور اقبال گدا مى باشد ادبار طمع
بزم چندين حسرت آنسوى قيامت چيده ايم
بايد از شخص امل پرسيد مقدار طمع
گر همه بر آسمان خواهى نظر برداشتن
چون مژه بى سرنگونى نيست ديوار طمع
از خرد جستم طريق انتعاش کام خلق
دست بر هم سود و گفت اين است ديوار طمع
نيست موقوف سوال ابرام طبع دون حسب
بستن لب هم کمر بسته است در کار طمع
بى نيازى (بيدل) آخر احتياج آمد بعرض
محرم راز غنيايم کرد آثار طمع



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید