شماره ٢٦٦: که دارد جوهر تحقيق حسرتگاه ناموسش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
که دارد جوهر تحقيق حسرتگاه ناموسش
جهانتاب است شمع و بيضه عنقاست فانوسش
تبسم ريز صبحى رفت از گلشن که تا محشر
بهرسو غنچه ها لب مى کند از حسرت بوسش
خيال عشق چندان شست اوراق دلايل را
که در آينه نتوان يافتن تمثال جاسوسش
نويد وصل آهنگى است وقف ساز نوميدى
اگر دل بشکند زين نغمه نگذارند مايوسش
درين محفل بهر جا شيشه ما سرنگون گردد
خم طاق شکست دل نمايد جاى پا بوسش
شکستم در تمناى بهارت شيشه رنگى
که هر جا ميرسم پر ميزند آواز طاوسش
جهان يکسر حقست آرى مقيد مطلق است اينجا
زمينا هر که آگه شد پرى گرديد محسوسش
زديرستان عشقت در جگر جوش تبى دارم
که از تبخاله ميبايد شنيدن بانگ ناقوسش
دگر ميتاختم با ناز در جولانگه فطرت
باين خجلت عرق کردم که نم زد پوست بر کوسش
زمان فرصت ديدار رفت اما من غافل
بوهم آينه صيقل ميزنم از دست افسوسش
بآزادى پرى ميزد نفس در باغ ما (بيدل)
تخيل گشت زندانش توهم کرد محبوسش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید