شماره ٢٥٦: طپيد آئينه بسکه در آرزويش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
طپيد آئينه بسکه در آرزويش
زجوهر نفس ميزند مو بمويش
تبسم تکلم تغافل ترحم
نميزيبد الا بروى نکويش
بجنت که مى بندد احرام تسکين
فشاندند بر زخم ما خاک کويش
نهال خيالم که در چشم بينش
بصد ريشه يکمو نبالد نمويش
نگه سوخت در ديده انتظارم
خرامت مگر آبى آرد بجويش
زبس محو آن لعل گرديد گوهر
عرق هم چکيدن ندارد زرويش
طراوت درين خاکدان نيست ممکن
گر آبيست دارد تيمم وضويش
لب از هرزه سنجى است مقراض هستى
سر شمع هم در سر گفتگويش
چو نى هر کرا حرف بر لب گره شد
تأمل شکر کرد وقف گلويش
اگر انتقام از فلک مى ستانى
مکن جز بچشم ترم روبرويش
خوشا انتقامى که از عجز طاقت
شوى خاک و ريزى بچشم عدويش
چو آتش سياهست رنگ لباسش
بصابون خاکستر خود بشويش
جهان از وفا رنگ گردى ندارد
جگر خون کن کس مباد آرزويش
برون از خودت گر همه اوست (بيدل)
مبينش مدانش مخوانش مجويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید