شماره ٢١٢: بلوح جسم که يکسر نفس خطوط حکستش

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
بلوح جسم که يکسر نفس خطوط حکستش
دل انتخاب نمودم به نقطه ئى که شکستش
بآرميدگى طبع بيدماغ بنازم
که بوى يوسف اگر پيرهن درد خسکستش
دران مکان که غبارم بياد کوى تو بالد
سماک با همه رفعت فروتر از سمکستش
ازين سباط گرفتم عيار فطرت ياران
سرى که شد تهى از مغز گردش فلکستش
به ابر و رعد خروشم حقى است کاين مژه تر
اگر بناله نباشد بگريه مشترکستش
به تيغ کينه صف عجز ما بهم نتوان زد
که همچو موج زگردن شکستگى کمکستش
نگاه بهره زروشندلى نبرد و گرنه
سياه دو جهان از چراغ مردمکستش
بحرمت رمضان کوش اگر زاهل يقينى
همين مه است که آدم طبيعت ملکستش
چنين که خلق بنور عيان معامله دارد
حساب جوهر خورشيد و چشم شب پرکستش
زخوان دهر مکن آرزوى لذت ديگر
همانقدر که بزخم دلى رسد نمکستش
اگر به فقر کنند امتحان همت (بيدل)
سواد سايه ديوار نيستى محکستش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید