شماره ١٧٦: تب و تاب بيهده تا کجا بگشاد بال و پر از نفس

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
تب و تاب بيهده تا کجا بگشاد بال و پر از نفس
سررشته وقف گره کنم دلى آورم ببر از قفس
بهزار نوحه شتافتم چه ترانها که نيافتم
رگى از اثر نشگافتم که رسد به نيشتر از نفس
غم زندگى بکجا برم ستم هوس بکه بشمرم
چو حباب هرزه نشسته ام بفشار چشم تر از نفس
سر و کار فطرت منفعل بخيال ميکندم خجل
گه چرا عيار گداز دل بگرفت شيشه گر از نفس
زجنون فرصت پرفشان نزدودم آئينه وفا
چو شرار داغم از آتشى که نگشت صرفه بر از نفس
تگ و تاز عرصه بى نشان بخيال مى بردم کشان
بهوا اگر ندهد عنان بکجا رسد سحر از نفس
بغبار عالم وهم و ظن نرسيده ئى که کنى وطن
عبث انتظار عدم مده بشتاب پيشتر از نفس
بدودم تعلق آب و گل مشو از حضور عدم خجل
که نشاط خانه آينه نبرد غم سفر از نفس
زترانه نى نوحه گر بخروش هرزه گمان مبر
همه را بعالم بى اثر اثربست در نظر از نفس
کلف تصور زندگى مفگن بگردن آگهى
چقدر سيه شود آينه که بما دهد خبر از نفس
مگشا چو (بيدل) بيخبر در هر ترانه بى اثر
بفشار لب بهم آنقدر که هوا رود بدر از نفس



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید